2.دومین منشا عشق:سنخیت
السنخیة علة الانضمام
سنخیت داشتن علت اجتماع و مشابهت اشیاء است.
برخی می گویند دلیل عشق و عاشقی هم سنخ بودن است.در ادبیات عرفانی داریم که:
کبوتر با کبوتر باز با باز
کند همجنس با همجنس پرواز
سنخیت یعنی یک چیزی چه مجازی و چه حقیقی در فرد مقابل هست که این چیز باعث می شود که چون من هم دارم با هم همراه بشیم.
ما یک وقتی تو بحث علایق گفتیم که مثلا شما سر خیابان شهید آقایی ایستادی و قصد رفتن به باسکول داری بعد هر ماشینی که رد میشه میگین باسکول.چند نفر دیگه هم هستند که از میان اینها دو نفر دیگه هم اتفاقا مسیرشون باسکوله.تعداد مشتری که زیاد میشه و ماشین برای مشتری نگه می دارد شما حتی اگر اونارو نبینید و فقط صداشون رو بشنوی احساس سنخیت می کنی.اما آیا اسم این عشقه؟
علمایی که نظرشون این هست که عشق منشاش سنخیته یعنی هر چیزی که بین ما مشترک باشه عشقه؟بله یک جاهایی علقه هست که باز با علاقه فرق دارد.مثلا بچه های دبیرستان فلان,بچه های دانشگاه فلان,بچه های محل فلان.یا مثلا ایرانیها در خارج از کشور با هم سنخیت دارند وقتی که در میان اینهمه زبان بیگانه زبان خودش رو می شنوه احساس سنخیت می کند اما آیا این احساس سنخیت عشق را هم ایجاد می کند.یعنی اگر شما فرض کنید در یک کشوری که اصلا هیچگونه علاقه ای بهش ندارید ببینید با لهجه ی فارسی و شیرازی در حال صحبت کردنه یک علقه ایجاد می شود .اما آیا اسم این علقه را می شود عشق گذاشت؟؟؟
نظر این آقایون اینه
شعر مولوی را دقت بفرمایید
آن حکیمی گفت دیدم هم تکی در بیابان زاغ را با لک لکی
در عجب ماندم بجستم حالشان تا چه قدر مشترک یابم نشان
چون شدم نزدیک من حیران و دنگ خود بدیدم هردُوان بودند لنگ
دلیل اینکه هر دو یک پا دارند باعث میشه که زاغ و لک لک کنار همدیگه قرار بگیرند.اما آیا ما می توانیم بگوییم که زاغ و لک لک اینجا عاشق هم هستند؟
اولا در بعضی جاها اصلا سنخیتی در کار نیست.مثلا تو عاشق یک تصویر بسیار زیبا می شوی (عشق مجازی) حالا بین شما و این تصویر چه سنخیتی هست؟؟این شیء هست شما آدمی.یا مثلا شما عاشق بوی یک گل می شوی و حتما حتما هم باید گل نسترن باشد تا لذت ببری.میگی من عاشق گل نسترنم.این عشق حقیقت دارد اما عشقش مجازیه.حالا بین شما و این گل سنخیت وجود داره؟؟
بنابراین اولین اشکالش این هست که اصلا عمومیت ندارد.بعد در عشقی که ما داریم مطرح می کنیم یعنی عشق ما به خدا این سنخیت خیلی مبهمه.آخه ما چه ربطی به خدا داریم؟شعری که من دوست دارم و شاید زیاد هم شنیده باشید که میگه:
با من اگر غریب بمانی غریب نیست
با شوره دل نبستن باران عجیب نیست
ما شوره ایم و او باران رحمته.اگر تو از من دور شوی چیز عجیبی نیست ولی تو به من نزدیکی خودت داری میگی که:
یا من تحبب الیه و هو غنی عنی
ای کسی که من رو دوست داری و عاشق من هستی در حالی که هیچ سنخیتی بین من و تو وجود ندارد
بنابراین وقتی می گوییم که دلیل و منشا عشق سنخیت است ما به نکات مبهم و سوالات خیلی جدی روبرو می شویم که آقا این منشا جواب نمیده.
یا مثلا برخی از مردم عاشق شیطانند و شیطان را دوست دارند.در آیات قرآن هست که له قرین(در کنار شیطان حرکت می کنند).یعنی لباس پوشیدن و آرایش کردن و صحبت کردن و لحن صداش و خشم یا صبرش هماهنگ با شیطان است.این همانند یعنی مشاکلت.یعنی همشکل با شیطان است.این شیطان است که بهش دستور میده.آیا می توانیم بگوییم که این آدمی که الان عاشق شیطانه با شیطان سنخیت داره؟؟؟شیطان جنه و از آتش و ما آدمیم و از خاک.هیچگونه بنابراین هیچگونه سنخیتی بینشان وجود ندارد.مضاف بر اینکه خداوند تبارک و تعالی شیطان را دشمن ما قرار داده.پس اینجا هم این مشکل پیش میاد که کسانی که دراه شیطان قدم برمی دارن در واقع عشقی به شیطان ندارند اطاعت شیطان را می کنند.
اما بحث منشا رو تمام کنیم تا زودتر از مبادی بیرون بیایم و بحثهامون از حالت فلسفی به سمت عرفان بره که عزیزان هم بیشتر تمایل دارند
نتیجه گیری:
از اینهمه منشا که برای عشق گفتیم نتیجه اینست که شان عشق و منشا عشق شئون وجودی ماست که البته این شئون عشق کلمه ای هست که یک کمی پیچیده است اما تعریفش خیلی ساده است
تعریف شئون وجودی:
یعنی ما هر چی که در وجودمان گم شده باشد و هر چی در وجودمان دوست داریم و هر چی در وجودمان متنفریم اگر مطابق با اینها رو پیدا کنیم میل هم بهش پیدا می کنیم.چرا انسان به خدا میل پیدا می کند چون خداوند اثرات بسیار بالاتری از شئون وجودی مارا دارد.ما از رحم لذت می بریم خدا ارحم الراحمینه,ما از ایثار لذت می بریم خدا آخر ایثاره.در واقع ما از هر صفتی لذت می بریم خداوند آخر اون صفت است.از اونطرف هم قابل ترجمه است.خدا چرا عاشق ماست؟چون در شان وجودی خداوند صفاتی هست که در ما هم ایجاد می شود.
لذا در آیات قرآن می خونیم که بصضیها را خداوند عاشقشان نیست چون صفت الهی نشان نمی دهند.برخی گناه می کنند خدا عاشقشونه و برخی گناه نمی کنند خدا عاشقشون نیست.طرف می بینی اصلا گناه نمی کنه و اصلا مستجاب الدعوة شد,شد بلعم بائورا.اما چون کبر وجودش رو می گیره و کبر در وجود خداوند نیست خدا عاشق بلعم بائورا نمیشه!یعنی منشا عشق شئون وجودی ماست.مثلا شما میل به محبت کردن و میل به محبت دیدن داری این در وجود شماست.به خاطر میل به محبت کردن و محبت دیدن عاشق می شوی.این میشه شان وجودیت.یا مثلا شما میل به تعالی و ترقی داری دوست داری که از رتبه ی مادی(عشق مجازی) و رتبه ی معنوی(عشق حقیقی) خودت بالا بیای به سمت کسی یا موجودی زمینی یا فرا زمینی حرکت کنی که شانت رو بالا بیاری.هر چیز که به شان برمی گردد منشا عشق است.یعنی شوق اگر ایجاد شود برای شان وجودی توست.اگر تو برای خودت ارزش و احترام و اعتبار قائل نبودی عاشق نمی شدی.
آقا بعضی از شماها عاشق چیزهایی می شوید که اینها اصلا در دنیا دیدنی نیست.مثلا شخص میگه که من با نمازم عشق می کنم حالا باز نماز دیدنیه.یا اینکه شخص میگه من با عفافم عشق می کنم عفت یک خصوصیت قلبیه.یعنی با کاری نکردنم عشق می کنم.یا شخص میگه که من با سکوت و کنترل زبانم عشق می کنم.عشق من سکوته.هیچ کاری انجام نمیشه اما عشق واقع می شود.در بحثهای قبلی ما سکوت رو چگونه می توانستیم جا بدیم؟سکوت منشاش جنسیه,منشاش خلا و نیاز و علاقه و...!منشاش چیه؟اما شان وجودی یعنی من در وجودم احساس می کنم که سکوت خوبه.من سکوت می کنم و عشق می کنم.با این تعریف شما در مجاز و در حقیقت,در زمین و در آسمان ,در ماده و در ماوراءالطبیعه,در مادیات و در معنویات در هر چهار مورد شما می توانید عشق رو تعریف کنید و برای آن منشا قائل باشید.
انسان عاشق چیزی می شود که از وجود خودش باشد.
در همین منشا بغض هم شکل می گیرد.دقیقا خلاف شئون وجودی تو.تو برای وجودت ارزشی قائلی که اگر این ارزش لکه دار شود بغض داری.حتی نفرت برایت ایجاد می شود که حالم از خودم بهم می خورد چه در مادیات و چه در معنویات.مثلا میگه من فلان لباس رو می پوشم بهم نمیاد حالم ازش بهم می خوره.یا میگه فلان گناه رو انجام میدم دیگه به قیافه ی خودم نمی تونم نگاه کنم حالم از خودم به هم می خورد.جملاتی که خیلی از کسانی که بعضی وقتها خدایی نکرده درگیر گناه می شوند می فرمایند که حالم دیگه از خودم بهم می خوره.این یعنی خلاف وجود خودم عمل کردم.
آقا امیرالمومنین می فرمایند:
گناهان یک چیزهای زیبا و لذت بخش و ترو تمیزی نیست که خداوند بگوید که مثل حضرت آدم بگوید که آقا,این میوه خیلی میوه ی خوبیه ولی ممنوعه است تو نخور.ما میوه ی ممنوعه در دنیا نداریم.گناهان چیزهایی است که شان وجودی تو را آلوده می کند و چون شان وجودی تو را آلوده می کند اگر در جایگاه بالاتر قرار می گرفتی و وجود خودت رو می دیدی حالت از این گناه بهم می خورد.بنابراین اصلا مخالفتی با تو ندارد.میگن آقا مخالفت با هوای نفس,مخالفت با هوای نفس .یعنی مخالفت با اون قسمت از اون چیزی که تو نمی فهمی بده.چون برای وجودت داره
داستانی که قبلا هم در بحث گناه اشاره کردم که بنده خدایی از بزرگان قم نقل می کرد که خدا رحمتشون کنه می گفتند زمانی که طلبه بودیم پولامون رو جمع کردیم و یه مینی بوس دربست کرایه کردیم که مشهد مشرف بشیم و بریم پابوس آقا علی بن موسی الرضا.می گفت از سمنان که گذشته بودیم کنار کویر دیدیم یک پیرمردی کنار جاده داره راه میره و مشخصه که زائره.کنارش نگه داشتیم که آقا کجا؟؟گفت دارم میرم مشهد.اصرار کردیم سوار شد.دیدیم پیرمرد بسیار نورانی و ساکتی است.وقتی حرف می زد و جمله ای می گفت این حرف زدن با حرف زدن مردم عادی فرق می کرد.بعد یک جایی برای ناهار که رسیدیم دوستان همه نشستند و یک پاتیل بزرگ جلوشون گذاشتند و شروع به خوردن کردند.این ناهار مال بنده خدایی بود که پولش مشکل داشت.این مهمونمون کرده بود.به این پیرمرد گفتیم بفرمایید گفت نه من نون و پنیری دارم می شینم می خورم.چون خیلی اصرار کردم بهم گفت بیا رفتم کنار پیرمرد ,یک دست به چشمام کشید گفت ببین چی دارند می خورند دیدم دارند نجاست می خورند.بعد گفت :اثر مال حرام اینه!!!
وقتی می گوییم منشاء وجودی یعنی اینکه گناه برای ما یک رجسی میاره یک کثیفی و تاریکی میاره که با وجود ما ناسازگاره لذا بغض نسبت به گناه از شرایط عادی عاشقه.یعنی عاشق مخالفت نمی کند با اون چیزی که معشوقش گفته.
اقسام عشق از دیدگاه عرفانی:
1.عشق حقیقی:
عشقی که محبتی را بالاتر از جسم ایجاد می کند.یعنی فرض می کنیم که این دو نفر نسبت به هم علاقه و محبتی دارند که به جسم هم توجهی نمی کنند.مثلا وقتی که مادر فرزند خودش رو زایید مادر بیهوشه و فرزند در اتاق دیگری است.بعد مادر که به هوش میاد بهش میگن که فرزندت به هوش اومده حالا پسر یا دختره.این مادر چنان ابراز محبت می کنه که بچه ی من رو بیارید الهی قربونش بشم بچه ای که هنوز ندیدتش.بنابراین این عشق فراتر از جنسیته.هنوز ندیده این عشق شکل می گیره.چرا بعضی از ما فکر می کنیم که این عشق بدون دیدن شکل نمی گیرد به این دلیل است که معنای عشق حقیقی را درک نکردیم.
2.مجازی نفسانی
یعنی دیده و شنیده اما به جسم توجه ندارد.مبنای این عشق عقل است مثل عشق عالم و متعلم.یا عشق تو به رهبر و ولی و شهدا.ما عقلانی به این درجه از عشق رسیدیم.یعنی عقل گفته که آقا اگر قرار است که عاشق کسی باشی عاشق این باش.در حقیقت به جسمش اصلا توجه ندارد.این عشق در عقل شکل می گیرد و اسمش رو مجازی نفسانی می گذارند.یعنی نفس و عقل با ادراکات عقلی انسان به این نتیجه رسیده که این قابلیت عشق ورزی دارد.
3.عشق کاذب جسمانی
عرفاء به این عشق سراب می گویند.عشقی که نسبت به جسم ایجاد می شود.یعنی صفات جسمی.قیافه اش,پولش,نعمتهایی که به ما می رسد,حتی نسبت به خدا بعضیها عشقشون عشق سرابی است یعنی وقتی به خدا عاشق هستند که خدا بهشون جمال و کمال رو نشون بده.مثلا میگه الحمدالله رب العالمین چه خدای خوبیه و...چرا؟؟چون سرویس گرفته
مرحوم ابن سینا در الاشارات و والتنبیهات جلد 3 صفحه ی 383 این جملات بسیار زیبا را می فرمایند:
عشق نفسانی مبدا آن همانند سازی نفس عاشق با نفس معشوق است.عاشق به شدت تحت تاثیر شمایل معشوق قرار دارد.شمایل یعنی آثار.آثار رو می بینه با عقلش درک می کنه که این معشوق قابلیت عشق ورزی دارد .
4.عشق حیوانی
.شهوت و طلب لذت حیوانی,عاشق تحت تاثیر صورت و آفرینش ظاهری است.
اینها هیچ کدوم نفی نشده بلکه داریم انواعش رو می گیم.به قول مولوی ما ترکیب هستیم نیم حیوان و نیم خدا.چرا که غذا خوردن و راه رفتن و خوابیدن تو هم حیوانی است.خورو خواب و خشم و شهوت.اما اگر این نیم خدا , در کنار این نیم حیوانی ما نباشد این خوی حیوانیت, ما را از حیوان هم پست تر می کند.
انواع معشوق از دیدگاه قرآن کریم:
الف:محبوب به معشوق حقیقی خداوند تبارک و تعالی
سوره ی بقره آیه ی 165:والذین آمنوا اشد حبا لله
کسانی که ایمان آوردند حبهای زیادی در دل شما هست از حب به منزل و مرکب و ماشینت تا محله و شهرت بگیر تا حب به ابزار و اشیاء و لباست.آدم لباسی رو که دوست نداره معمولا نمی پوشه.تا حب به افراد و دورو برت تا همه ی حبها و عشقهای دیگه. همه ی عشقهای جدید رو قرآن تایید می کند اما میگه:اشد حبا لله.بالاترین و شدیدترین حبشون مال خداست
در صحیفه ی سجادیه آقا امام سجاد(ع) می فرمایند:و ائم ابصار قلوبنا اما خالف محبتک
خدایا کور کن چشمهای مرا از آن چیزی که محبت تو را از من دور می کند و مخالفت با محبت تو ایجاد می کند
قرآن کریم همه حبها را تایید می کند به شرطی که این حب مخالفت با حب خدا ایجاد نکند.اشد حبا لله.
اول انقلاب یکی از فقهای انقلاب که الان پیر شدند بنده خدا حاکم دادستان کل کشور بود.حکم اعدام پسرش رو خودش جاری کرد.جملاتی که در زمان حکم اعدام گفت دقیقا اشد حبا لله بود.گفت پسرم:پاره ی تن من هستی بسیار دوستت دارم خودم بزرگت کردم اما چه کنم که خدا را بیشتر از تو دوست دارم و حکم اعدام تو را برای محبت خدا صادر می کنم این می شود اشد حبا لله
بالاترین درجه ی حب مربوط به خداوند تبارک و تعالی است
گفتیم منشا عشق شان درونی است.حالا اگر اشد حبا لله نباشد چه اتفاقی می افتد این جمله را از کتاب کیمیای محبت از مرحوم بزرگوار آشیخ رجبعلی خیاط نقل می کنم.می فرمایند:دل هر چه را بخواهد همان را نشان دهد اگر انسان شیفته ی جمال هر چه شود صورت برزخی اوست.اگر اشد حبا لله نباشد چه اتفاقی می افتد؟؟وجودت مطابقت پیدا می کند با همانچه که دوست می داری.بسیاری از مردم در روایت داریم که بصورت خوک محشور می شوند.به دلیل اینکه شهوتران بود شان وجودیش مثل خوک شد مثل خوک هم محشور شد.
روایت خطرناک از امام صادق(ع):
شیعیان ما حتما در روز قیامت دست شما را می گیریم اما یک شرط دارد شما آدم بیاین بقیه اش با ما!
یک عده مثل میمون محشور می شوند چرا؟چون این شخص شان وجودیش عشق به مضحکه بودن بود.همه ی دنیا رو مسخره می دید دوست داشت همه رو مسخره کنه و به همه چیز بخنده.
همین آشیخ رجبعلی خیاط که یکی از علمای بزرگ بود می گفت رفتم خدمت ایشان و گفتم آقا به من یک نظری بکنید.ایشان فرمودند که من شما را مثل یک زنی می بینم.بعد که خودش بررسی کرده بود متوجه شده بود که به خاطر زنی که دوستش داشته خدا را فراموش کرده و جمال به اون سمت رفته.آشیخ رجبعلی فرموده بود که شما اول برو خودت بشو برگردد.گفته بود چکار کنم؟؟ایشان گفته بودند:برو آخر اتاق سرت رو به سجده بگذار و اینقدر بگو سبوح قدوس رب الملائکة والروح تا بالاخره این خدا دوباره برگردد.می گفت: ده دقیقه که با همه ی وجودم این ذکر رو گفتم دیدم آشیخ رجبعلی بهم گفت درست شد پاشو بیا.در واقع شان وجودی انسان به اون سمت بر می گردد.وقتی ما اینهمه بحث کردیم که تو به این نتیجه برسی که منشا عشق شان وجودیست به این دلیل بود که از الان تصمیم بگیری که عشق را بر هر بی سروپایی عرضه نکنی.قابلیت داشته باشه وجودت شود.لذا محبت داشتن به غیر خدا تویی که خلیفةالله و جانشین خدایی,تویی که قراره صفات خدا در وجودت نشان داده شود.تویی که قراره وقتی دیدنت یاد خدا بیفتند را تبدیل می کند به کسی که وقتی دیدنت یاد یک موجود دیگری بیفتند.
ب.محبوب معشوق
قرآن کریم یک عده از محبوبها و معشوقها را معرفی می کند و به تو دستور می دهد که اینها را باید دوست داشته باشی.
حضرت امام خمینی(ره) در شعرشان اینطور می فرمایند:
هر که بینم خریدار توست
من خریدار خریدار توام
رسول خدا دربحارالانوار جلد 84 صفحه ی 84
اللهم الرزقنی حبک و حب من احبک و حب ما یقربنی الی حبک
خدایا روزی من کن:
1.عشق خودت را
2.عشق آنکه تو را دوست دارد
3.و عشق آنچه مرا به تو نزدیک می کند.
بابا من وقتی به مسجد می روم به خدا نزدیک می شوم پس چه اشکالی دارد که به مسجد عشق بورزم و چه اشکالی دارد که درِ آن مسجد را ببوسم.من وقتی به شلمچه و طلاییه می روم این خاک مرا به محبوب نزدیک می کند پس چه اشکالی دارد که من این خاک را ببوسم.رسول خدا می فرمایند:خدایا این عشق را به من روزی کن.
آن کس که خودت را و آن کس که تو را دوست دارد و آن وسیله ای که من را به تو می رساند من دوست دارم
مثلا چرا تو, خیابون بین الحرمین را دوست داری؟چون ما را به دو تا مرقد می رساند.چرا این مرقدها رو دوست داری؟چون ما را به حسین و عباس می رساند.چرا این دو تا رو دوست داری؟چون خدا رو دوست دارم
در روایت داریم بوسیدن درِ خانه ی انسانی که ولی خدا مستحب است.
ما دستور به عشق ورزی داریم
شعر باباطاهر خیلی زیباست میگه:
خوشا آنان که سودای تو دیدند
که سر پیوسته در پای تو دیدند
به دل بینُم تمنای کسانی
که اندر دل,تمنای تو دیدند
ج.عشق انداد یا معشوق سرابی
انداد یعنی چی؟نِد مخالف ضد است.ند یعنی مشابه .ند یعنی اشتباه گرفتن.ند یعنی تو هم اینکه شما درست داری می بینی.ند یعنی سراب.یعنی شما در جاده داری حرکت می کنی و فکر می کنی که به آب می رسی اما جلوتر که میری می بینی آب نبوده
سوره ی بقره آیه ی 165:و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله
بعضی از مردم هستند که یک سری مشابه ها و سرابها را جوری دوست دارند گویی خدا را اینطوری دوست دارند
مثلا من فلانی را دوست دارم چون من را به خدا می رساند.حالا اگر فلانی نباشد چکار می کنی؟میگه آقا به خدا نمی رسم این از انداده.من فلان جا را دوست دارم چون من را به خدا می رساند حالا گیریم نعوذبالله قبر رسول خدا خراب شد حالا چکار می کنی؟میگه آقا دیگه به خدا نمی رسیم.متاسفانه برخی از ما آنقدر حتی به معنویات خاص وابستگی پیدا می کنیم که فکر می کنیم حقیقت است
مرحوم شهید مطهری,در انگیزه ی اینکه اذکارشون رو به جز تسبیحات حضرت زهرا(س) را عوض می کردند اینگونه می فرمایند:که عوض می کردم تا لقلقه ی زبانم نشود.
البته ما یک برداشت دیگری هم از این عوض کردن داریم که این برداشت تلویحا داره به ما گفته می شود اونم اینست که فکر نکنند فقط با این دعاست که به خدا می رسم
یا می بینی طرف میاد میگه من عاشق دعای کمیلم,حالا اگر نتونستی بخونی چی؟؟دعای دیگه ای بخون.بله من آن گدا سمج مفلس کنایه نفهمم برانیم از در درآیم از در دیگر.
انسان به وسیله هیچگاه وابسته نمی شود.آدم به هر چیزی غیر از خط عصمت و امامت و ولایت خداوند وابسته نمی شود.
اولین نوع انداد:
1.حب نفس
حب نفس به این معناست که شخص فکر می کند که خدا را دوست دارد اما شخص خودش را دوست دارد
شرطش چیه؟
الف:میل به دوام:
اگر به تو بگویند که بدون شک ما برای تو سه هزار سال عمر در دنیا منظور می کنیم و پیرت هم نمی کنیم و جوانیت را هم برایت حفظ می کنیم.اینجا اگر تو میل به بقا داری واگر به این دنیا وابسته شدی این اولین شرط از حب نفسه.مثلا در زمان جنگ بعضی از بچه ها می گفتند حالا این عملیات نشد عملیات بعدی شهید می شویم و همین باعث می شد که هیچوقت شهید نشوند.بنابراین حب نفس یعنی میل به بقا و دوام.
ب:میل به اولاد و یاران
یعنی اینکه انسان علاقه داشته باشد که آنها بمانند برای او و او بماند برای آنها.خیلی از ماها برای رفتن کسانی اشک می ریزیم که خیلی اشتباه می کنیم از اینکه به زور می خواهیم آنها را در این دنیا نگه داریم.مگه ما نمی گوییم هدفمون از عشق رسیدن و وصال به معشوق است اما آیا مرگ غیر از لقاءالله و غیر از وصال اسم دیگری دارد؟چه برای خودت و چه برای بقیه ی دوستانت نباید میل به دوام داشته باشی.پس اگر امام می فرمایند:که خدایا به من عمر روزی بده این میل به بقا نیست بلکه میل به خدمت بیشتر است.لذا وقتی خدمت امام تمام می شود آقا امیرالمومنین می فرماید:فزت و رب الکعبه. و یا خانم حضرت زهرا می فرمایند:عجل فی وفاتی.
اگر عاشقی, عاشق نباید از وصال فرار کند و نباید برای سایرین عشاق هم ماندن را بطلبد.بماند چکار؟خیلی از کسانی که عاشق خداوند تبارک و تعالی هستند ماندنشان اذیت کردنشان است.منتها ماها چون خیلی بچه گانه فکر می کنیم مدام میگیم کاش فلانی هم بود قرمه سبزی می خورد در حالی که نمی دونه اون الان عجب جاییه و چی داره روزی می گیره
عاشق وصال یار را آخر عشق می داند.میل به دوام از حب نفس است
حب نفس خطری است و وقتی مذموم است که حقوق خدا و دیگران تضییع شود.یعنی اینکه انسان برای بهتر زندگی کردن خودش و حقوق دیگران و حقوق خدا را تضییع کند.مثلا میگه من دوست دارم امشب آرام و گرم بخوابم.خداوند به پیلمبرش می فرماید.پاشو شب
انسان راحتی خدا رو می گیره راحتی خودش رو نقض می کند.راحتی خلق رو می گیره از راحتی خودش می گذرد.اگر حب نفس بود کسی تا الان تو این مملکت سالم نبود!
شهید کیانی 16 ساله:
دنیا و زیوراش مال خودتون ما رفتنی هستیم.یاعلی
یعنی بنده خدا برای خودش اصلا نفسانیتی قائل نیست.آقا اگر شما فردا رفتی جانباز و شهید شدی کسی تو این مملکت قدر تو رو می دونه؟میگه آقا این سوال از حب نفس بلند میشه.
تو درست رو بخون برای عشق. چکار داری که پدرو مادرت قدر تو رو می دونه یا نه.زمانی که انقلاب شد شهید بهشتی فرمودند:انقلاب,انقلاب عاشقان است.عشق داشته باشید.جوانها عاشق باشید
این دوره زمونه طرف میاد میگه من راحت باشم گور بابای مردم.بهش میگی تو چرا اینگونه در جامعه رفت و آمد می کنی و جامعه را آلوده می کنی؟میگه من خودم پاکم.این یعنی گور بابای ..
من خودم پاکم یعنی چی؟این حب نفس است.
حب نفس یعنی اینکه شخص در جایگاهی مثل خانواده خودش رو در جایگاه پدرو مادرش قرار نمی دهد.پدرو مادر را نمی بیند فکر می کند پدرو مادر نوکر بی جیره و مواجبی هستن که باید به این سرویس برسونند.لذا هیچوقت فکر نمی کند که زحمات پدرو مادرم به عشق منه.نمیفهمه و حالیش نیست که پدرو مادرش دنیارو فقط به عشق تو تحمل می کنه که بچه ام یک وقتی مشکلی براش پیش نیاد,یک وقتی بچه ام کارش گیر نکنه.تو پنجاه سالگی مشکل قلبی پیدا نکنه و.....حتی برای بچه ی پنجاه سالش هم تو فکره
در ادبیات ژاپنی ضرب المثلی داریم که میگه:
عاشق تو کسی نیست که در باران تو را زیر چتر خود جای دهد.بلکه عاشق تو کسی است که در باران بر سرت چتر بگیرد و ندانی که چتر گرفته است
وقتی انسان فکر می کند می بینید از فطرتش چه جملات الهی بلند میشه
وقتی حب نفس میاد چون خودت درمیانی و خودت برای خودت مهمی نه عشق خدا را درک می کنی و نه می توانی نسبت به خداوند عشق ورزی کنی.
حافظ میگه:
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
کتاب کیمیای محبت صفحه ی 65 از قول آشیخ رجبعلی خیاط
ایشان می فرمایند:شبی دو فرشته دو راه فنا را به من آموختند و آن جملات این بود
1.از پیش خود هیچ مگوی .
مراقب باش حرف از نفست بلند نشود.همیشه وقتی می خواهی صحبت کنی و صبح که خواستی بلند بشی اول بگو:
افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد اعوذ بالله من نفسی
اجازه نده از نفست صحبتی بلند بشه.گاهی اوقات یک جمله میگی یک آدم رو بیچاره می کنی یا یک جمله میگی خودت رو بیچاره می کنی.یک پرده کنار می زنی که یک وقتی هم پرده ای از روی اعمال خودت کنار می رود و دین و ایمانت بر باد می رود
2.و غیر از خدای هیچ مخواه
حساب و کتابها رو قبلا با خودت بکن که آقا من برای پول و خانه و ماشین نیامدم برای فلان نیامدم,برخی ادعای ایمان هم دارند اما چه توقعاتی که نسبت به زندگی دارند.
در زندگی موقع حرف زدن,صحبت کردن,گفتن و خندیدن و خوابیدن نگاهت به دوروبرت نباشد.ببین خدا چه می خواهد.
ایام محرمه! خواهر من برادر من! هرموقع کم آوردی یاد زینب و رقیه بیفت یاد شهدا و جانبازان بیفت یاد کسانی که از خدا هیچ غیر از خدا نخواستند .فقط خودت را خواستند
پس عمه ی خودم قیب از شهادتش به ابوی ما گفته بود که فردا خیلی دوست دارم که شهید بشوم اما مشکلی دارم و اون اینه که من دوست دارم برای خودم شهید بشوم.آقای فلانی یک چیزی بگو که فردا که خواستم برم شهید بشوم به این فکر نباشم که شهادت چه چیز خوبیه و به بهشت می روم و به نعمتهای مادی و معنوی می رسم .یه جوری دوست دارم شهید بشم که فقط و فقط برای خدا باشد!!
آنان که غیر از خدا را می خواهند حتی در بهشت جزو خاسرینند.خداوند می فرماید:در بهشت با برخی از بندگانم روزی هفت بار در گوششان باهاشون صحبت می کنم.اینکه خود خدا با شما صحبت کنه لذتش اصلا قابل وصف نیست.مثال مجازی:گاهی وقتها لذت صحبت کردن با یک شخص از تمام نعمتهای دنیا بالاتره.حالا این کی هست؟؟؟یه آدمه
حالا ببین لذت صحبت با خود خدا چیه؟؟
لذا غیر از خدا هیچ مخواه.اگر می خواهی تو زندگی راحت باشی عشقت رو فقط به خدا بسپار
|